1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله
تاریخ

رزا لوکزمبورگ و جنبش کارگری میان انقلاب و رفرم

۱۳۹۷ آبان ۱۹, شنبه

رزا لوکزمبورگ در میان نظریه‌پردازان جنبش کارگری اروپا چهره‌ا‌ی ویژه است. او به آزادی‌های گسترده‌ی سیاسی و «سوسیالیسم دموکراتیک» باور داشت و معتقد بود کمونیست‌ها هرگز نباید بدون خواست اکثریت مردم حکومت کنند.

https://p.dw.com/p/37kc7
رزا لوکزمبورگ در سال ۱۹۱۴ در برلین
رزا لوکزمبورگ در سال ۱۹۱۴ در برلینعکس: picture-alliance / akg-images

برخی پژوهشگران معتقدند که جنبش کارگری در آلمان، از همان آغاز میان تفکرات مارکس و لاسال در نوسان بود. «مارکسیست‌ها» در برابر دولت رویکردی سلبی و «لاسالیست‌ها» رویکردی ایجابی داشتند. البته نزد مارکس و انگلس نمی‌توان از نفی کامل دولت سخن گفت. آنان در مانیفست حزب کمونیست تصریح کرده بودند که نخستین گام در انقلاب کارگری، برکشیدن پرولتاریا به طبقه‌ی حاکم و ایجاد دموکراسی از طریق تمرکز همه‌ی ابزارهای تولید در دست دولت است. از دید آنان چنین گامی برای رسیدن به «جامعه‌ی بی‌طبقه» ضروری بود. از این رو مارکس و انگلس با «انهدام دولت» پیش از ایجاد تحولات ژرف اجتماعی ـ و به مفهومی که آنارشیست‌ها آن را مطرح می‌کردند ـ مخالف بودند. با این همه، هدف نهایی آنان نیز برانداختن «هر نوع دولتی» بود.

اما برای فردیناند لاسال از آغاز دولت نهادی اخلاقی بود که باید در خدمت تضمین حقوق کارگران آن را اصلاح کرد و نه نابود. لاسال در سال ۱۸۶۳ جزو مؤسسان «اتحادیه‌ی عمومی کارگران آلمان» در شهر لایپزیگ بود که ادامه‌دهنده‌ی سنن جنبش کارگری آلمان در جریان انقلاب سال ۱۸۴۸ در این کشور به شمار می‌رفت. این جنبش خواهان «حق انتخابات دموکراتیک» به عنوان یک اصل اجتماعی بود. اندیشه‌های لاسال در جنبش کارگری آلمان بسیار تاثیرگذار بود و پس از مرگ او در سال ۱۸۶۴، شماری از پیروان او در همراهی با دو تن از رهبران جنبش کارگری به نام ویلهلم لیبکنشت و آگوست ببل، «حزب سوسیال دموکرات کارگری آلمان» را در سال ۱۸۶۹ در شهر آیزناخ آلمان بنیاد گذاشتند. این حزب در برنامه‌ی خود تصریح کرده بود که خواهان دموکراتیزه کردن دولت و جامعه با ابزارهای دموکراسی بورژوایی و از طریق کار روشنگرانه در میان مردم و تصاحب اکثریت کرسی‌های پارلمان است. بعدها دو جریان نامبرده به هم پیوستند و از سال ۱۸۹۰ نام «حزب سوسیال دموکرات آلمان» را برای خود برگزیدند.

کارگران آلمان تا اواخر دهه‌ی ۷۰ قرن نوزدهم عمدتا خواستار اصلاحات و تغییرات اجتماعی برای بهبود وضع زندگی خود بودند. اما در سال ۱۸۷۸ با تصویب «قانون سوسیالیست‌ها» توسط اتو فون بیسمارک، معروف به «صدراعظم پولادین»، جنبش کارگری آلمان در تنگنا قرار گرفت و رو به رادیکالیزه شدن نهاد. قانون یادشده در خدمت محدود کردن فعالیت‌های جنبش کارگری و نیز پیگرد رهبران آن بود. در همان سال‌ها جلد اول کتاب سرمایه (کاپیتال) نوشته‌ی مارکس منتشر و در میان محافل انقلابی پرآوازه شد. نسل جوان سوسیال دموکرات‌های آلمان تحت فشارهای ناشی از «قانون سوسیالیست‌ها» از یکسو و تاثیرپذیری از اندیشه‌های انقلابی مارکس و انگلس از دیگرسو رادیکالیزه شد. این روند خود را در «برنامه ارفورت» سوسیال دموکرات‌ها در سال ۱۸۹۱ نشان می‌داد و نسبت به «برنامه‌ی گوتا» (۱۸۷۵) که هنوز «روح لاسال» بر آن حاکم بود و مورد انتقاد مارکس قرار گرفته بود، چپ‌تر و رادیکال‌تر شده بود.

البته «برنامه‌ی ارفورت» هنوز بطور فعال خواهان «انقلاب» نبود و تصریح کرده بود که نظام سرمایه‌داری به دلیل بحران‌های ذاتی خود بطور ضرورتمند فروخواهد پاشید. این برنامه همچنین خواهان دموکراسی بیشتر و مشارکت مردم اعم از زن و مرد (بالای ۲۰ سال) از طریق حق رای در همه‌ی نهادها از جمله شوراهای محلی، پارلمان‌های ایالتی و نیز پارلمان ملی (رایشستاگ) شده بود. «سکولاریزه شدن جامعه»، «انتخاب قضات توسط مردم»، «لغو حکم اعدام»، «بهداشت رایگان»، «اصلاح در نظام مالیاتی» و نیز «قانون کار مترقی» دیگر خواسته‌های سوسیال دموکرات‌های آلمان در این برنامه بود. دستیابی به این مطالبات، محور اصلی فعالیت سوسیال دموکرات‌ها در آخرین دهه‌ی قرن نوزدهم را تشکیل می‌داد و به نفوذ روزافزون آنان در میان کارگران، افزایش شمار اعضای حزب و تقویت سندیکاهای کارگری انجامید. قیصر ویلهلم دوم در سال ۱۸۹۰ دیگر «قانون سوسیالیست‌ها» را تمدید نکرد و فضای بیشتری برای فعالیت جنبش کارگری فراهم آمد.

در واپسین سال‌های قرن نوزدهم با بهبود نسبی وضعیت معیشتی کارگران در آلمان، تدریجا گرایش‌هایی در حزب سوسیال دموکرات پدید آمد که خواهان تجدیدنظر در برخی تز‌های مارکس و انگلس بود. در راس این جریان «ادوارد برنشتاین» قرار داشت که دموکراسی را «دانشگاه سازش میان طبقات» می‌نامید و مبارزه طبقاتی انقلابی را ـ آنگونه که مارکس و انگلس توصیه کرده بودند ـ «ارزشگذاری بیش از اندازه‌ی نیروی سازنده‌ی قهر» می‌خواند.

برنشتاین همچنین از امید بستن به فروپاشی سرمایه‌داری انتقاد می‌کرد و معتقد بود که بر خلاف ادعای مارکس بحران سرمایه‌داری در حال تشدید نیست بلکه در حال تضعیف است و بنابراین برای مؤثر کردن فعالیت سیاسی روزمره باید اتحادی میان سوسیال دموکرات‌ها و نیروهای «چپ بورژوایی» ایجاد کرد. به باور او از این طریق می‌شد زندگی کاربران را بهبود بخشید و به سطح دیگر نیروهای بورژوایی جامعه ارتقا داد. او مانند لاسال بر این نظر بود که حتی در دموکراسی نیم‌بند عصر قیصری می‌توان با ابزار محدود پارلمانتاریسم، تحولی ساختاری در جامعه و نظام سیاسی ایجاد کرد. برنشتاین دیدگاه‌های خود را میان سال‌های ۱۸۹۶ تا ۱۸۹۸ در سلسله‌ی مقالاتی در مجله‌ی «عصر جدید» ارگان تئوریک حزب سوسیال دموکرات آلمان منتشر کرد و بدین‌سان «رفرمیسم» را به اصلی بنیادین در جنبش کارگری برکشید. او توصیه می‌کرد که سوسیال دموکراسی باید از اهداف انقلابی دست بردارد. برای برنشتاین، هدف هیچ بود و حرکت همه چیز.

تصویری از رزا لوکزمبورگ در سال ۱۹۱۰
تصویری از رزا لوکزمبورگ در سال ۱۹۱۰عکس: picture-alliance / maxppp

در آن زمان سوسیالیست جوانی با تبار لهستانی به نام رزا لوکزمبورگ (Rosa Luxemburg) در مقابل این گرایش رفرمیستی و تجدیدنظرطلبانه در حزب سوسیال دموکرات آلمان قد علم کرد و در مقالاتی تئوریک به نقد دیدگاه‌های برنشتاین پرداخت. این مقالات نیز در نشریه‌ی «عصر جدید» منتشر شد و بعدها به عنوان بحثی نظری در جنبش کارگری آلمان، در رساله‌ای به نام «رفرم اجتماعی یا انقلاب؟» انتشار یافت. رزا لوکزمبورگ بعدها با دیگر آثار خود، و از جمله نقدهای کوبنده‌ای که بر سیاست‌های لنین و بلشویک‌ها در انقلاب روسیه و در دفاع از آزادی و دموکراسی سوسیالیستی  نوشت، به یکی از نظریه‌پردازان ویژه‌ی جنبش کارگری در اروپا تبدیل شد.

در نقد رفرمیسم

رزا لوکزمبورگ در تاریخ ۵ مارس ۱۸۷۱ در شهر کوچک زاموش واقع در پادشاهی لهستان زاده شد که آن زمان در قلمرو روسیه‌ی تزاری بود. او از جوانی جزو فعالان سوسیالیست لهستان بود و در حزبی انقلابی به نام «پرولتاریا» فعالیت می‌کرد. ۱۶ ساله بود که تحت نظر پلیس قرار گرفت و در سال ۱۸۸۸ ناچار به مهاجرت به سوئیس شد. در دانشگاه زوریخ نخست فلسفه و ریاضیات و سپس حقوق و اقتصاد تحصیل کرد و پایان‌نامه‌ی دکترای خود را درباره‌ی توسعه‌ی صنعتی لهستان نوشت. لوکزمبورگ در این سال‌ها با مطالعه‌ی آثار آدام اسمیث و دیوید ریکاردو و سپس خواندن کتاب سرمایه (کاپیتال)، به یک مارکسیست معتقد تبدیل شد. او با روزنامه‌ی حزب خود که در پاریس منتشر می‌شد در ارتباط و از نویسندگان اصلی آن بود و به سرعت به یکی از نظریه‌پردازان این حزب تبدیل شد.

لوکزمبورگ در سال ۱۸۹۷ به آلمان رفت تا در حزب سوسیال دموکرات، یعنی بزرگ‌ترین حزب کارگری اروپا و عضو انترناسیونال سوسیالیستی فعالیت کند. در آن سال‌ها دو جناح در حزب سوسیال دموکرات آلمان وجود داشت؛ یک جناح رفرمیستی و یک جناح انقلابی، اما وزن و نیروی رفرمیست‌ها بیشتر بود.

پس از انتشار سلسله مقالات برنشتاین در مجله‌ی تئوریک حزب سوسیال دموکرات، رزا لوکزمبورگ در مقام پاسخگویی برآمد. به باور او برنشتاین با نفی ژرفش تضادهای درونی نظام سرمایه‌داری، عملا بنیاد سوسیالیسم را برمی‌اندازد و به «قدرت بصیرت سرمایه‌داران نسبت به عدالت» امید می‌بندد. لوکزمبورگ تصریح کرد که تضاد میان سرمایه‌داران و کارگران همواره بیشتر می‌شود و به همین دلیل نمی‌توان سرمایه‌داران را متقاعد کرد که به خاطر تاملات عدالت‌جویانه، بخشی از ثروت خود را به کارگران ببخشند.

لوکزمبورگ می‌گفت چنین سیاستی سرانجام رفرمیست‌ها را وادار می‌کند که از همه‌ی ایده‌های مترقی  دست بردارند و با سرمایه‌داران وارد «معامله‌ای کاسبکارانه» شوند. او همچنین تصریح کرده بود که کارتل‌ها، تراست‌ها و شرکت‌های سهامی بیانگر کنترل تدریجی و دموکراتیزه شدن سرمایه نیستند، بلکه بخشی از روند تمرکز آن هستند. به باور او جامعه‌ی بورژوایی سوسیال دموکراسی را مادامی تحمل می‌کند که کاری نکند. اما در زمان فروپاشی نظام سرمایه‌داری ناچار است آن را در قدرت سهیم کند. از این رو انقلاب امری ضروری و اجتناب‌ناپذیر باقی می‌ماند.

انقلاب سال ۱۹۰۵ در روسیه به بحث‌های میان برنشتاین و لوکزمبورگ بر سر رفرم و انقلاب پایان داد. این انقلاب رزا لوکزمبورگ را به این نتیجه رساند که اعتصاب عمومی عنصری نیرومند در مبارزات طبقه‌ی کارگر است. از این رو به نگارش رساله‌ای تحت عنوان «اعتصاب توده‌ای، حزب و اتحادیه‌ی کارگری» پرداخت.

کلارا تستکین و رزا لوکزمبورگ در سال ۱۹۱۰
کلارا تستکین و رزا لوکزمبورگ در سال ۱۹۱۰عکس: imago/ITAR-TASS

در سال‌های ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۰ اختلاف نظر میان رزا لوکزمبورگ و رهبری حزب سوسیال دموکرات آلمان بیشتر شد. او در این ایام دیدگاه‌های تجدیدنظرطلبانه ‌و اعتدالی نظریه‌پردازان و شخصیت‌های برجسته‌ی حزب سوسیال دموکرات آلمان مانند کارل کائوتسکی و آگوست ببل را نقد کرد. در آن سال‌ها در حزب سوسیال دموکرات آلمان سه جناح تشکیل شده بود؛ یک جناح رفرمیستی که عملا سیاست‌های امپریالیستی را توجیه می‌کرد، یک جناح میانه که عملگرایانه و فرصت‌طلبانه رفتار می‌کرد و یک جناح چپ که از آرا و نظرات رزا لوکزمبورگ الهام می‌گرفت. بحث‌های نظری لوکزمبورگ در حزب سوسیال دموکرات آلمان، از او چهره‌ای آشتی‌ناپذیر، قاطع، پرشور و همزمان مورد احترام موافقان و مخالفان ساخته بود.

رزا لوکزمبورگ در سال ۱۹۱۳ مهم‌ترین اثر خود را منتشر کرد که «انباشت سرمایه» نام دارد. او در این اثر برخی مفاهیم مارکسی مانند «انباشت سرمایه» و «ارزش اضافه» را مورد سنجش قرار می‌دهد. او در این کتاب همچنین «نظریه‌ی امپریالیسم» خود را مطرح و تصریح می‌کند که «امپریالیسم ضرورتی تاریخی و واپسین مرحله‌ی تکامل سرمایه‌داری است».

با آغاز جنگ جهانی اول، نمایندگان حزب سوسیال دموکرات در پارلمان آلمان بطور یکپارچه به موضوع «اعتبار برای تامین مالی جنگ» از طریق فروش قرضه‌های دولتی رای دادند. این تصمیم برای رزا لوکزمبورگ فاجعه‌بار بود و بعدها گفته بود که در آن زمان به خودکشی فکر کرده است. به باور او «اپورتونیسم» موفق شده بود حزب سوسیال دموکرات را ببلعد. اما او بر نومیدی خود غلبه و در درون حزب با گروهی از همفکران سوسیالیست و انقلابی خود اقدام به تشکیل گروه «انترناسیونال» کرد. از آنجا که این گروه بعدها تحت مسئولیت رزا لوکزمبورگ و کارل لیبکنشت «نامه‌های اسپارتاکوس» را منتشر می‌کرد، به «اتحادیه‌ی اسپارتاکوس» معروف شد. این گروه با شرکت آلمان در جنگ بشدت مخالف و طرفدار همبستگی بین‌المللی کارگران بود.

رزا لوکزمبورگ به خاطر سخنرانی علیه جنگ و دیگر فعالیت‌های انقلابی خود تقریبا در تمام سال‌های جنگ جهانی اول در زندان بود. او که با روسیه پیوندی عاطفی داشت، خبرهای انقلاب فوریه‌ی سال ۱۹۱۷ در این کشور را در زندان با دقت و علاقه دنبال می‌کرد و امیدوار بود که سرنگونی تزار باعث پایان جنگ شود. اما دولت موقت لیبرال در روسیه خواهان ادامه‌ی جنگ بود.

همین امر باعث قدرت‌گیری بلشویک‌ها تحت رهبری لنین در روسیه شد. آنان در  فاصله‌ی میان فوریه تا اکتبر توانسته بودند اکثریت کرسی‌های «کنگره‌ی خلق» را به دست آورند، اما اکثریت پارلمان ملی روسیه (دوما) را در اختیار نداشتند. بلشویک‌ها در جریان انقلاب اکتبر پارلمان را با زور سلاح اشغال و آن را منحل کردند. رزا لوکزمبورگ که این حوادث را با دقت دنبال می‌کرد، در رساله‌ای به نام «انقلاب روسیه» ضمن ستایش از اقدامات انقلابی بلشویک‌ها، به انتقاد از استراتژی آنان در محدود کردن آزادی و دموکراسی و مخالفت با پارلمانتاریسم پرداخت و نسبت به خطر برآمد دیکتاتوری در روسیه هشدار داد.

«آزادی، همواره آزادی دگراندیشان است»

رزا لوکزمبورگ اگر چه افکار و اندیشه‌های مارکس را قبول داشت، اما درکی جزم‌گرایانه از مارکسیسم نداشت و دیدگاه‌های انتقادی خود را نسبت به آن حفظ کرده بود. او معتقد بود که مارکسیسم یک جهان‌بینی انقلابی است که باید دائما برای رسیدن به شناخت تازه‌تر تلاش کند. به باور او هیچ چیز برای مارکسیسم بدتر از درجازدن و منجمد شدن در یک قالب فکری ثابت نیست.

گفتنی است که رزا لوکزمبورگ در سال ۱۹۰۴ اندیشه‌های لنین درباره‌ی ساختار تشکیلات انقلابی به مثابه گروهی پیشاهنگ از انقلابیان حرفه‌ای را در رساله‌ای به نام «مسائل تشکیلاتی سوسیال دموکراسی روسیه» نقد کرده و بینش «مافوق سانترالیستی» لنین در این زمینه را «توتالیتر» و «انتقال مکانیکی اصول تشکیلاتی توطئه‌گرانه و بلانکیستی» به داخل جنبش سوسیال دموکراسی نامیده بود.

او درک خود از دموکراسی سازمانی را به صورت «خودمختاری و فدرالیسم تشکیلاتی» در برابر دیدگاه‌های تمرکزگرایانه‌ی لنین قرار داده بود. نوشته‌ی رزا لوکزمبورگ در آن زمان نخست در نشریه‌ی «ایسکرا»، ارگان مرکزی حزب سوسیال دموکرات‌ روسیه و سپس در نشریه‌ی «عصر جدید» ارگان تئوریک حزب سوسیال دموکرات آلمان تحت سردبیری کارل کائوتسکی منتشر شده بود.

رزا لوکزمبورگ با اقدامات لنین در همان ماه‌های نخست پس از انقلاب اکتبر متوجه شده بود که او و بلشویک‌ها با پلورالیسم و فعالیت دیگر احزاب مخالف‌اند و قصد دارند در روسیه نظامی تک‌حزبی مستقر کنند. اما مساله فقط به این محدود نبود، بلکه اصل «سانترالیسم دموکراتیک» در حزب بلشویک که لوکزمبورگ پیش‌تر از آن انتقاد کرده بود، باعث سرکوب آزاداندیشی در درون خود حزب بلشویک نیز شده بود. او خطرات فاجعه‌بار ناشی از چنین گرایشی را یادآور می‌شود و لنین و تروتسکی، رهبران حزب بلشویک را سرزنش می‌کند که می‌کوشند برای توجیه اقداماتی که اوضاع دشوار ناشی از جنگ و انقلاب به آنان تحمیل کرده، محمل تئوریک بتراشند و آن را به عنوان «الگوی درخشانی از سیاست سوسیالیستی» به مجموعه‌ی جنبش کارگری جهان توصیه کنند.

رزا لوکزمبورگ که طبق آموزه‌های مارکس پیروزی انقلاب سوسیالیستی را فقط به صورت جهانی میسر می‌دانست، ضمن ستایش از انقلاب اکتبر، تنها ماندن انقلاب روسیه از «زنجیره‌ی انقلاب‌های کارگری اروپا» را مهلک و «خیانت پرولتاریای جهان» در حق انقلاب روسیه ارزیابی می‌کند. اما او همزمان لنین و تروتسکی را متهم می‌کند که در گزینش میان دیکتاتوری و دموکراسی، دیکتاتوری را انتخاب کرده‌اند، منتها دیکتاتوری مشتی انقلابی را. به باور او، آنان از این طریق سرچشمه‌ی تجربیات سیاسی و تکامل جامعه را مسدود ساخته‌اند. در واقع لوکزمبورگ در آن زمان در روسیه‌ی شوروی خطری را پیش‌بینی می‌کند که بعدها با عروج «استالینیسم» به واقعیت تبدیل شد.

رزا لوکزمبورگ ضمن هشدار درباره‌ی پیامدهای چنین سیاستی یادآور می‌شود که به مثابه یک سوسیالیست رادیکال انقلابی، حتی تحت دشوارترین اوضاع اجتماعی، نمی‌توان و نباید مناسبات دموکراتیک را تعطیل کرد. او که از آزادی «همواره فقط آزادی دگراندیشان» را می‌فهمد، تصریح می‌کند که «آزادی فقط برای طرفداران دولت یا برای اعضای یک حزب ـ هر قدر هم که پرشمار باشند ـ آزادی نیست و در صورتی که آزادی به صورت امتیاز درآید، تاثیر خود را از دست می‌دهد». او آزادی را «سرچشمه‌ی زنده‌ی همه‌ی ثروت‌های معنوی و پیشرفت» و «شفابخش همه‌ی بیماری‌های اجتماعی» می‌نامد و «حکومت وحشت» را باعث تباهی جامعه می‌داند و برای حفظ سلامت جامعه «دموکراسی گسترده و نامحدود» و «مراجعه به افکار عمومی» را تجویز می‌کند.

رزا لوکزمبورگ نشان می‌دهد که دریافت لنین از مفهوم «دیکتاتوری پرولتاریا» مستبدانه و «آوانگاردیستی» است و با نظرات مارکس قرابتی ندارد. او تصریح می‌کند: «رسالت تاریخی طبقه‌ی کارگر این است که وقتی به قدرت می‌رسد، به جای دموکراسی بورژوایی، دموکراسی سوسیالیستی را پدید آورد، و نه اینکه هر گونه دموکراسی را براندازد. اما دموکراسی سوسیالیستی در ناکجاآباد ایجاد نمی‌شود تا سپس مانند هدیه‌ی کریسمس به مردمی مطیع داده شود که از مشتی دیکتاتور سوسیالیست پشتیبانی کرده‌اند. دموکراسی در لحظه‌ی تصرف قدرت توسط حزب سوسیالیست آغاز می‌شود و چیزی نیست جز دیکتاتوری پرولتاریا. آری دیکتاتوری! اما این دیکتاتوری، دیکتاتوری یک حزب یا دارودسته‌ی انقلابی نیست بلکه دیکتاتوری یک طبقه است. دیکتاتوری طبقه یعنی گسترده‌ترین افکار عمومی در سایه‌ی شرکت فعال و بی‌مانع مردم در یک دموکراسی نامحدود. بنابراین این دیکتاتوری منوط است به شیوه‌ی کاربرد دموکراسی و نه از میان بردن آن. این دیکتاتوری باید در هر گام ناشی از شرکت فعال توده‌ها و تحت تاثیر مستقیم آنان باشد و زیر نظارت افکار عمومی قرار داشته باشد.»

باور و احترام رزا لوکزمبورگ نسبت به توده‌های مردم نامحدود بود. او در نامه‌ای درباره‌ی «روان توده‌های مردم» نوشته بود که در آن «دریایی از امکانات پنهان»، «طوفان‌های سهمگین» و «دلیرانه‌ترین قهرمانی‌ها» نهفته است. به باور او توده‌های مردم در هر لحظه می‌توانند با یک جهش وضعیت کاملا تازه‌ای بیافرینند. هر چیز که در خدمت قیم‌مآبی و ارعاب و تحمیق توده‌های مردم بود، برای رزا لوکزمبورگ چندش‌آور بود. او با هر نهاد یا تشکیلاتی که بخواهد آزادی‌های مردم را نابود یا حتی محدود کند مخالف بود. معاصرانش گفته‌اند که در شخصیت او اشتیاق برای پیکاری بی‌امان علیه ظلم و بی‌عدالتی، با خوش‌قلبی و نیکخواهی انسان‌دوستانه درهم آمیخته بود.

سخنرانی کارل لیبکنشت در جریان قیام اسپارتاکوس در سال ۱۹۱۹
سخنرانی کارل لیبکنشت در جریان قیام اسپارتاکوس در سال ۱۹۱۹عکس: picture-alliance/akg-images

تاسیس حزب کمونیست آلمان و «قیام اسپارتاکوس»

سرانجام انقلابی که رزا لوکزمبورگ در آلمان در انتظارش بود در نوامبر ۱۹۱۸ فرا رسید و باعث آزادی او از زندان شد. کارل لیبکنشت در این ایام تشکیلات اسپارتاکوس را سازماندهی کرده بود. او و رزا لوکزمبورگ روزنامه‌ی «پرچم سرخ» را منتشر کردند. لوکزمبورگ در نخستین مقاله‌اش در این روزنامه خواهان عفو همه‌ی زندانیان سیاسی و لغو حکم اعدام شد. او در مقاله‌ای تحت عنوان «اتحادیه‌ی اسپارتاکوس چه می‌خواهد؟» در تاریخ ۱۰ دسامبر ۱۹۱۸ خواهان انتقال همه‌ی قدرت به شوراهای کارگران و سربازان شد. اما او همزمان خواهان آن بود که این روند حتی‌المقدور به صورت مسالمت‌آمیز صورت گیرد.

در کنگره‌ی شوراهای کارگران و سربازان که از ۱۶ تا ۲۰ دسامبر برگزار شد، ده تن از اسپارتاکیست‌ها هم حضور داشتند، اما به رزا لوکزمبورگ اجازه‌ی سخنرانی داده نشد. اکثریت این کنگره به انتخابات پارلمانی آزاد زیر نظر دولت موقت به رهبری فریدریش ابرت، رهبر حزب سوسیال دموکرات، رای داد. این شکستی برای نیروهای چپ رادیکال و به سود نیروهای میانه‌رو سوسیال دموکرات بود. رزا لوکزمبورگ اما گفته بود که طبقه‌ی کارگر از شکست‌های خود می‌آموزد. 

در نتیجه‌ی درگیری‌های کریسمس ۱۹۱۸ میان دولت موقت و نیروهای چپ بسیاری از «سوسیال دموکرات‌های مستقل» به عنوان اعتراض شورای نمایندگان مردم را ترک کردند. اسپارتاکیست‌ها نیز که از حزب سوسیال دموکرات سرخورده شده بودند، در اول ژانویه‌ی سال ۱۹۱۹ اقدام به تاسیس حزب کمونیست آلمان کردند. برنامه‌ای که رزا لوکزمبورگ برای «اتحادیه‌ی اسپارتاکوس» نوشته بود، مورد پذیرش نمایندگان کنگره‌ی موسسان حزب کمونیست آلمان قرار گرفت. رزا لوکزمبورگ در این برنامه تاکید کرده بود که کمونیست‌ها هرگز قدرت را بدون اراده‌ی اکثریت مردم به دست نخواهند گرفت. او به کمونیست‌ها توصیه کرده بود که در انتخابات پارلمانی آینده شرکت و برای تداوم انقلاب تبلیغ کنند. اما این درخواست مورد پذیرش اکثریت حزب قرار نگرفت.

نیروهای رادیکال انقلابی در حزب کمونیست در تاریخ ۵ ژانویه ۱۹۱۹ به اعتصاب عمومی فراخواندند و با اشغال منطقه‌ی چاپخانه‌های برلین، خواهان سرنگونی دولت موقت شدند. کارل لیبکنشت از خواست آنان پشتیبانی کرد، اما رزا لوکزمبورگ که این مرحله‌ی دوم انقلاب را تدارک‌نشده و شتاب‌زده می‌دانست، از نظرات لیبکنشت سخت انتقاد کرد.

میانجیگری‌ها برای پایان دادن به این درگیری‌ها بی‌نتیجه ماند و انقلابیان در خیابان‌ها سنگربندی کردند. در پی آن دولت موقت فرمان سرکوب این اعتراضات را که به «قیام اسپارتاکوس» معروف شد صادر کرد. کارگران انقلابی که سلاح‌های سبک داشتند در مقابل نیروهای نظامی بازگشته از جبهه‌های جنگ که به سلاح‌های سنگین مجهز بودند هیچ شانسی نداشتند. نظامیان در روزهای ۸ تا ۱۲ ژانویه ۱۹۱۹ «قیام اسپارتاکوس» را سرکوب کردند و صدها تن را کشتند. رهبران حزب کمونیست آلمان که تحت  تعقیب بودند ناچار مخفی شدند.

لوح یادبود قتل رزا لوکزمبورگ در برلین
لوح یادبود قتل رزا لوکزمبورگ در برلینعکس: picture-alliance/dpa

رزا لوکزمبورگ و کارل لیبکنشت در تاریخ ۱۵ ژانویه‌ی ۱۹۱۹ در خانه‌ای واقع در منطقه‌ی «ویلمرزدورف» برلین توسط نیروهای نظامی بازداشت شدند. لوکزمبورگ را به هتلی منتقل کردند و پس از بازجویی و شکنجه در آنجا با قنداق تفنگ به سرش ضربه‌ای زدند و او را در حال بیهوشی به داخل اتومبیلی منتقل کردند. در اتومبیل با شلیک گلوله‌‌ای به شقیقه‌اش به زندگی او پایان دادند و پیکر بی‌جانش را در کانال آبی در برلین انداختند. جسد رزا لوکزمبورگ پس از چهار ماه از آب گرفته و در برلین به خاک سپرده شد. کارل لیبکنشت نیز در همان روز به قتل رسید. قتل لوکزمبورگ و لیبکنشت، از همان نخستین روزهای تاسیس جمهوری در آلمان، بر مناسبات میان کمونیست‌ها و سوسیال دموکرات‌ها سایه انداخت و شکاف میان آنها را عمیق‌تر کرد.

بهمن مهرداد