آنا به یک مغازه خواروبار فروشى می‌گریزد

Mission Berlin 16 - آشناى قدیمى

حتى در سال ۱۹۶۱ هم موتورسواران مسلح دنبال آنا هستند. در این موقعیت خطرناک، زن ناشناسى به آنا کمک مى‌کند. اما او چرا این کار را مى‌کند؟

موتورسواران مثل سایه آنا را تعقیب مى‌کنند. او به یک مغازه خواروبار فروشى پناه مى‌برد. وقتى صاحب مغازه مى‌گوید که، مى‌خواهد تعطیل کند، شاگردش ادعا مى‌کند که آنا دوست اوست. دخترى که پشت صندوق نشسته، آنا را همراه خودش به خانه مى‌برد و او را دوست دوران مدرسه‌اش معرفى مى‌کند. آنا احساس امنيت نمى‌كند،درست نمی‌داند که شرایط را چطور مى‌‌تواند تعبیر کند، اما بازیکن به او مى‌گوید که باید به این خانم اطمینان کند. در خانه‌ دختر صندوق‌دار، آنا با برادر او، پاول وینکر آشنا مى‌شود.