Mission Berlin 16 - آشناى قدیمى
موتورسواران مثل سایه آنا را تعقیب مىکنند. او به یک مغازه خواروبار فروشى پناه مىبرد. وقتى صاحب مغازه مىگوید که، مىخواهد تعطیل کند، شاگردش ادعا مىکند که آنا دوست اوست. دخترى که پشت صندوق نشسته، آنا را همراه خودش به خانه مىبرد و او را دوست دوران مدرسهاش معرفى مىکند. آنا احساس امنيت نمىكند،درست نمیداند که شرایط را چطور مىتواند تعبیر کند، اما بازیکن به او مىگوید که باید به این خانم اطمینان کند. در خانه دختر صندوقدار، آنا با برادر او، پاول وینکر آشنا مىشود.