1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

نشانه‌هایی در دل

۱۳۸۶ شهریور ۲, جمعه

«چیزی که بتواند درد مرا آرام کند از حوصله خارج است. چیزی که باید می‌بود، دیگر نیست و کسی نمی‌تواند او را که می‌توانست دلیل آرامشم باشد باز گرداند. حتی اجرای عدالت هم نمی‌تواند جای خالی گرمای دست پدر را پر کند.»

https://p.dw.com/p/BXZv
اثری از "شمیم"، به یاد پدر و دیگر مادرها و پدرها
اثری از "شمیم"، به یاد پدر و دیگر مادرها و پدرهاعکس: Shokkofe Montazari/DW

 فرزند یکی از زندانیان سیاسی که در تابستان ۶۷ اعدام شد از دنیای درونی و احساس‌اش در باره پدری که هرگز ندیده صحبت می‌کند. 

دویچه‌وله: پدرت را در اعدام‌های ۶۷ از دست دادی. می‌توانی بگویی آن‌ زمان چند ساله بودی؟

میم: وقتی اعدام شد ۵ سالم بود.

خبر اعدام او را چگونه شنیدی؟ آیا از همان ابتدا می‌دانستی یا بعدها فهمیدی؟

همان موقع حدوداً چیزهایی فهمیدم. در واقع چند ماه پس از این که اتفاق افتاد. اما در هرحال آن زمان بچه بودم و چیز زیادی نمی‌فهمیدم. بعدها که بزرگتر شدم بیشتر در جریان قرار گرفتم. در حقیقت این ماجرا هرگز از من پنهان نشد.

به ملاقات پدرت می‌رفتی؟ چیز مشخصی از آن زمان به یاد داری؟

بله. اما نه دقیقاً. بیشتر شبیه یک هاله است. چون ما زیر هفت سال بودیم، می‌توانستیم برویم و از نزدیک آن ها را ببینیم. تا جایی که یادم می‌آید همه نشسته بودند و پرده ای مابین آدم ها کشیده شده بود. وقتی ما می‌رفتیم، نسبت ما را می‌پرسیدند و بعد ما می‌توانستیم که به ملاقات حضوری برویم.

آیا خاطره‌ مشخصی از پدرت به یاد داری؟

نه. هیچ تصویری از او ندارم.

هیچ وقت سعی کردی این تصویر را در ذهنت بسازی؟

خاطراتی از او در ذهنم ساختم. اما بعدها که برای دیگران تعریف کردم. فهمیدم، اشتباه بوده و این خاطره مال من نبوده است. اما تصویر از روزهایی که او شاید بود را زیاد دارم. نمی‌خواهم تصویرهایم را بگویم زیرا بسیار درونی است. اما مطمئناً تصورم این بوده که اگر او بود همه چیز عوض می‌شد.

امروز پس از گذشت سال ها به اعدام پدرت چگونه نگاه می‌کنی؟

انتخاب خودش بوده است. مطمئناً من ترجیح می‌دادم، چنین اتفاقی نمی‌افتاد. اما در هر حال او انتخاب خودش را داشته است و من نقش زیادی در این موضوع نداشتم و نمی‌توانستم داشته باشم. ولی این‌که چه کسی یا چه موضوعی را مقصر می‌دانم، بحث دیگری است. یک هماهنگی در جامعه بود. عمل ها و عکس العمل هایی که در آن زمان یک هماهنگی رفتاری در جامعه به وجود می‌آورده است. چه پدر من چه مردم عادی و چه حکومت. من نمی‌گویم هر سه مقصر بودند یا به یک اندازه تقصیر داشته اند. اصلاً. اما هر سه، حالا هریک به شکلی، اعدام را پذیرفته بودند. مردم قبول کرده بودند که سیاسی ها اعدام می‌شوند و برایشان بی تفاوت بوده است، حکومت سیاسی ها را اعدام می‌کرده و خیلی از همان سیاسی ها فعالیت سیاسی را در شرایطی انتخاب کرده بودند، که می‌دانستند پیِ‌آمد آن می‌تواند اعدام باشد. به نظر من تمام کسانی که مبارزه‌ی سیاسی می‌کردند، می‌دانستند که دارند چه می‌کنند و حق داشتند که انتخاب کنند.

اگر قرار بود تو تصمیم گیرنده باشی حاضر بودی پدرت به هر قیمتی امروز در کنارت بود؟

معلوم است. صد در صد. به هر قیمتی، حضور او آن‌قدر ارزشمند بود، که به تنهایی کافی باشد. حتی حاضر بودم پدرم تواب بود، اما در کنار من.

بازتاب اعدام پدرت در محیط اطرافت چه بود؟

در بین خانواده و دوستان، او آدم بزرگ و افسانه‌مانندی بود. اما بین مردم عادی من هرگز از او حرفی نمی‌زدم. زیرا برای آن ها اصلاً قابل فهم نبود. اتفاق به‌قدری بزرگ و غیرعادی بود، که به راحتی برای کسی قابل هضم نبود.

فکر می‌کنی اگر پدر امروز بود، چه چیزهایی در زندگی‌ات فرق می‌کرد؟

مطمئناً چیزهای زیادی فرق می‌کرد. حتی امکان داشت من آدم دیگری باشم. کتاب هایی که می‌خواندم متفاوت باشد دوستانم کسان دیگری باشند. دیده هایم از زندگی متفاوت باشند. چرا که برادر و خواهرهای بزرگتر من، با من خیلی تفاوت دارند. اهل تلاش هستند و پی گیر. آن‌ها پدری را دیده اند که شب به خانه می‌آید. تا صبح کتاب می‌خواند و صبح دوباره به سر کار می‌رود. آدمی‌ که عاشقانه زندگی را ستایش می‌کند و به حرمت و کرامت انسانی ایمان دارد. آدمی را دیده‌اند که حضورش برای همه تداعی‌گر آرامش و امید و مبارزه و مهر است. اما من این‌ها را ندیده ام. مطمئناً اگر می‌دیدم همه چیز بسیار متفاوت تر می‌شد و تاثیراتم از او عینی تر.

فکر می‌کنی چگونه این درد را می‌توان تسکین داد؟ باید چه اتفاقی بیافتد تا تو آرام تر شوی؟

چیزی که بتواند درد من را آرام کند از حوصله‌ خارج است. اما دو بحث وجود دارد. سویی از ماجرا خود من هستم که هیچ چیز نمی‌تواند آرامش کند. آرامش کامل را هرگز نمی‌توانم داشته باشم. زیرا چیزی که باید می‌بود، دیگر نیست. کسی نمی‌تواند او را، که می‌توانست دلیل آرامشم باشد بازگرداند. اما اینکه چه چیز می‌تواند مرا تسکین دهد و یا حالم را کمی‌بهتر کند، نمی‌دانم چیست. خودم هنوز نفهمیده ام.

آیا مطرح شدن این امر در عرصه‌ بین المللی، محاکمه عاملان آن و روشن شدن زوایای این اتفاق می‌تواند کمکی به اجرای عدالت کند و تو را اندکی به آرامش رساند؟

نه. برای من نمی‌تواند آرامشی بیاورد. مگر پینوشه نبود. یا خمرهای سرخ. آیا عدالت توانست برقرار شود؟ اصلاً این برقراری عدالت را قرار است چه‌کسی تعریف کند؟ یا به فرض که عدالت اجرا شود، مگر می‌تواند آرامش را به نگاه پر درد مادری هدیه کند؟ یا جای خالی گرمای دست پدری را پر کند؟

چه احساسی به خاوران داری؟

خیلی سخت است. یک چیز کاملا تصویری و درونی است. نمی‌شود این احساس را بیان کرد. حس خیلی عجیبی است. آن‌جا که می‌روی، انگار هیچ‌چیز وجود ندارد اما برای تو چیزهای زیادی وجود دارد. آنجا هیچ نشانی نیست. اما نشانه‌های زیادی در دل تو دارد. 

مصاحبه‌گر: شکوفه منتظری